نظام اسلامی چگونه در تقابل با نظام سلطه و صهیونیست پیروز می‌شود؟

0 0
  • تاریخ : 1404/4/2
  • بازدید : 3
امتیاز 0.00 تعداد رای 0

نظام اسلامی چگونه در تقابل با نظام سلطه و صهیونیست پیروز می‌شود؟

حوزه/ این جنگ، جنگ گفتمانی و تمدنی انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ایران با نظام سلطه غرب است و اگر ما این تقابل را بشناسیم و بفهمیم، می‌توانیم جایگاه خود را در این منازعه تاریخی و تمدنی بهتر درک کنیم. اسلام می‌گوید، در این جنگ کسانی که سلطه‌پذیر هستند، به اندازه‌ی کسانی که سلطه‌گرند، در شکل‌گیری نظام سلطه و صهیونیست، مسئول‌اند. در جمهوری اسلامی ایران، تجربه مقاومت و پیروزی واقعی از آن زمان آغاز شد که محور «ولایت» به‌صورت حقیقی شکل گرفت.

اشاره؛

در عصر جدید، اسلام عزیز بزرگترین چالش گذر از تمدن غرب و نظام سلطه را توسط ولی و امت خود انتخاب کرده‌ است. آینده دوران جدید عالم و مسلمانان جهان در صورت اجتماع در یک محور اسلام تعیین خواهد شد.

جمهوری اسلامی ایران در حال حاضر با عبور از جنگ اسرائیل و سقوط آمریکا و غرب، محوری‌ترین نقطه مقاومت و نظام اسلامی-الهی شده و تمام مسلمانان جهان را در یک محور کلمة الله جمع خواهد کرد.

در گفت و گوی پیش رو با حجت الاسلام مجید رجبی، مدیر پژوهشگاه فقه نظام به بررسی ماهیت و آینده این دو نظام پرداخته‌ایم که تقدیم شما علاقه‌مندان می‌شود.

 

عناوین بررسی شده در این گفت‌وگو:

 

ماهیت نظام اسلامی و الهی

ماهیت نظام سلطه و طاغوت

تفاوت های بنیانی دو نظام از منظر قرآن و روایات

تقابل دو نظام در طول تاریخ و دوران کنونی

ابزارهای نظام سلطه برای حکومت بر جهانیان

راهکارهای قرآن برای رفع ظلم و ظلم پذیری از نظام طاغوت

 

 

* ضمن تشکر و قدردانی از قبول دعوت خبرگزاری حوزه، در ابتدا یک توضیح کامل در مورد اساس و تفاوت دو نظام الهی و سلطه برای ما بفرمایید.

 

از منظر قرآن کریم، جهان مبتنی بر تقابل بنیادینی است که در چارچوب مفهومی «طاغوت» تعریف می‌شود. اگر به قرآن بنگریم، درمی‌یابیم که مسئله «طاغوت» نه یک موضوع فرعی، بلکه مفهومی کلیدی و اساسی در فهم نظام فکری و رسالت انبیا است.

 

* معنای طاغوت؛ پشت کردن به قدرت و مرجعیت مخالف حق

 

در آیه‌ای از قرآن آمده است: «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ». این آیه به‌روشنی هدف بعثت پیامبران را تبیین می‌کند:

پیامبران برانگیخته شدند تا مردم را به «عبادت خداوند» و «دوری از طاغوت» فرا بخوانند.

در این آیه، عبادت خداوند به‌معنای اطاعت همراه با خضوع است، نه صرفاً یک آیین عبادی خشک. به‌بیان دیگر، مراد از عبادت، اطاعت از فرمان خداوند است، و اجتناب از طاغوت نیز یعنی «پشت کردن به هر نوع قدرت و مرجعیتی که در برابر حق» قرار دارد.

بنابراین، باید رویکرد و جهت‌گیری ما معطوف به سوی کسانی باشد که خداوند به‌عنوان مرجع فرمان و هدایت معرفی کرده است؛ یعنی پیامبران و رهبران الهی که رسالتشان رساندن پیام خدا به مردم است.

در آیه‌ای دیگر آمده است: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».

بر اساس این آیه، یکی از اهداف اصلی ارسال پیامبران، برپایی قسط و عدالت در جامعه است.

خداوند نه‌تنها پیامبران را فرستاده، بلکه کتاب و میزان را نیز به آن‌ها داده تا نظامی عادلانه و الهی را در برابر ساختارهای ظلم و طاغوت بنا کنند.

بنابراین، بعثت انبیا یک رسالت صرفاً معنوی یا عبادی نیست، بلکه دارای بُعد اجتماعی، سیاسی و تمدنی است.

نکته مهمی که باید مورد توجه قرار گیرد، این است که تقابل با طاغوت تنها یک تقابل سیاسی نیست، بلکه از اساس، تقابلی دینی، معرفتی و قرآنی است.

یعنی تقابلی است میان دو نوع ولایت:

ولایت الهی

و ولایت طاغوت.

این دوگانگی، در سراسر قرآن بارها و بارها مورد تأکید قرار گرفته است.

 

 

* تقابل حاکمیت الهی در برابر حاکمیت طاغوت

 

برای نمونه، در آیه‌الکرسی این تقابل با وضوح تمام بیان شده است: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ».

خداوند سرپرست مؤمنان است و آنان را از تاریکی‌ها به سوی نور رهنمون می‌سازد؛ در مقابل، کسانی که کفر می‌ورزند، سرپرستان و اولیای آن‌ها طاغوت هستند که ایشان را از نور به سوی تاریکی‌ها سوق می‌دهند.

این دوگانه نه‌فقط در مبانی اعتقادی، بلکه در عرصه عمل و رفتار اجتماعی نیز معنا پیدا می‌کند.

در سوره زمر آمده است: «وَالَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَی اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَی».

آنان که از طاغوت دوری گزیده‌اند و از عبادت آن سر باز زده‌اند و به سوی خدا بازگشته‌اند، برای ایشان بشارت است.

این نکته قابل توجه است که طاغوت نیز می‌تواند معبود باشد. به‌عبارت دیگر، عبادت طاغوت به‌معنای اطاعت و سرسپردگی به اوست؛ یعنی در برابر قدرت طاغوتی سر تعظیم فرود آوردن.

کسانی که از طاغوت کناره می‌گیرند و خود را از دایره تبعیت آن بیرون می‌کشند، مشمول «هدایت و رحمت الهی» قرار می‌گیرند.

در موارد متعدد دیگری نیز این تقابل دیده می‌شود. برای مثال، در سوره نساء می‌فرماید: «الَّذِینَ آمَنُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ».

مؤمنان در راه خدا می‌جنگند و کافران در راه طاغوت.

این نشان می‌دهد که حتی جبهه‌گیری‌ها و جنگ‌ها نیز در ذیل دو نوع راهبرد و دو مسیر مشخص تعریف می‌شوند:

یکی در راه خدا

و دیگری در راه طاغوت.

در ادامه می‌فرماید: «فَقَاتِلُوا أَوْلِیَاءَ الشَّیْطَانِ». یعنی با دوستان و پیروان شیطان بجنگید؛ کسانی که ولایت شیطان را پذیرفته‌اند.

این نکته حائز اهمیت است که ولایت طاغوت و ولایت شیطان، در واقع دارای نوعی هم‌پوشانی و انطباق هستند؛ هر دو در نقطه مقابل ولایت الهی قرار دارند.

در مجموع، می‌توان گفت که مسئله اطاعت و ولایت در نگاه قرآنی، به یک دوگانه بنیادین ختم می‌شود: حاکمیت الهی در برابر حاکمیت طاغوت.

این دوگانه، نه صرفاً یک بحث نظری، بلکه مبنای نظام فکری، سیاسی، عبادی، و اجتماعی قرآن است.

 

* ریشه‌ اصلی نزاع حکومت الهی و حکومت طاغوت

 

ممکن است این پرسش مطرح شود که این تقابل و نزاع میان حق و باطل، که در قرآن کریم و سیره پیامبران مورد تأکید قرار گرفته، چه آموزه‌ها و پیام‌هایی برای زمان حال دارد؟

اگر به ماجرای فرعون و حضرت موسی علی‌نبیّناوآله‌وعلیه‌السلام بنگریم، به‌وضوح می‌توان ابعاد این آموزه‌ها را دریافت.

 

فرعون می‌گفت: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَیٰ؛ من پروردگار برتر شما هستم». این ادعا، او را به‌عنوان نماد اصلی طاغوت معرفی می‌کند.

طاغوت کسی است که خود را منشأ فرمانروایی و تعیین‌کننده حق و باطل می‌پندارد و از دیگران می‌خواهد که بی‌چون‌وچرا از او اطاعت کنند.

در مقابل، حضرت موسی علی‌السلام مردم را به «اطاعت از خداوند متعال» دعوت می‌کند و تأکید دارد که آنچه باید تحقق یابد، خواست و فرمان الهی است، نه خواست و اراده فرعون.

پس ریشه نزاع در کجاست؟ تمام درگیری در این نکته نهفته است که آیا سخن خدا باید مبنای عمل باشد یا سخن طاغوت و پیروی از هوا و هوس؟

در اینجا، قرآن کریم دوگانه‌ای دیگر را نیز مطرح می‌کند که ذیل همان تقابل اصلی جای می‌گیرد: تقابل میان فرمان خدا و فرمان هوا.

در بسیاری از آیات، خداوند به پیامبر خویش امر می‌فرماید که دین را در مقام اجرا و تحقق پیاده کند، و در عین حال هشدار می‌دهد که از پیروی هوا و هوس افراد و گروه‌ها خودداری کن.

برای نمونه، در قرآن آمده است: «وَأَنِ احْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ». یعنی: «بر اساس آنچه خدا نازل کرده، میان آن‌ها داوری کن و از هواهای نفسانی‌شان پیروی مکن».

در این آیه، علاوه بر امر به اجرای احکام الهی، هشدار داده می‌شود که مبادا در مسیری قرار بگیری که تو را از حکم خدا منحرف کند؛ گاه مسیرهایی برای انسان ترسیم می‌شود که اگر بر آن‌ها قدم بگذارد، ناچار خواهد شد برخلاف فرمان خدا عمل کند. این نکته، یکی از تأثیرات جدی این مسئله در عرصه داخلی جامعه اسلامی است.

اما در عرصه خارجی، مسئله‌ای دیگر مطرح می‌شود که قرآن کریم آن را با عنوان «جهاد کبیر» معرفی می‌کند.

این جهاد، به‌معنای مقاومت فرهنگی، معرفتی و سیاسی در برابر کفار و منافقان است.

قرآن کتاب مقاومت است؛ مقاومتی در برابر حاکمیت غیرالهی. خواه این حاکمیت نام طاغوت به خود بگیرد، خواه شیطان، خواه فرعون، و خواه هر قدرتی که در برابر خداوند ایستاده است.

در برابر چنین قدرت‌هایی، خداوند تصریح می‌فرماید که نباید از آنان اطاعت کرد، بلکه باید با عدم اطاعت از ایشان، نوعی «جهاد کبیر» را رقم زد.

 

 

* نزاع پیامبران با طاغوت: شرک در طاعت یا شرک در خالقیت

 

یکی از مهم‌ترین عناصر این جهاد، تکرار فرمان خداست. همین فرمان، ذیل مفهوم توحید قرار می‌گیرد.

این پرسش در قرآن به‌وضوح طرح شده است که اساس نزاع پیامبران با مشرکان چه بوده است؟

آیا این نزاع بر سر «شرک در خالقیت» بوده یا بر سر «شرک در اطاعت»؟ پاسخ قرآن روشن است. اگرچه برخی از مشرکان به‌کلی خالقیت خداوند را منکر بودند، اما بسیاری از آنان خالقیت خداوند را می‌پذیرفتند، ولی حاضر به اطاعت از او نبودند.

در چندین موضع از قرآن کریم، به این واقعیت اشاره شده است. از جمله: «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ». یعنی: «اگر از آنان بپرسی چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفریده است، حتماً خواهند گفت: الله».

پس پرسش اینجاست که اگر خالق را پذیرفته‌اند:

چرا از او اطاعت نمی‌کنند؟

چرا به فرمان او گردن نمی‌نهند؟

چرا مطابق آنچه خداوند نازل کرده عمل نمی‌کنند؟

چرا از پیامبران الهی، که واسطه اجرای حکم الهی هستند، اطاعت نمی‌ورزند؟

در سوره مبارکه شعرا، که روایت‌گر داستان بسیاری از انبیاست، جمله‌ای تکراری و محوری از زبان همه آنان نقل شده است: «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ». یعنی: «از خدا بترسید و از من اطاعت کنید».

اطاعت از پیامبران به‌عنوان رهبران الهی و فرستادگان خداوند، واجب است؛ چرا که ایشان مأمور به اجرای حکم الهی‌اند، نه سلطه‌گری و استبداد.

هدف پیامبران از دعوت به اطاعت، حاکمیت شخصی یا منافع فردی نبوده، بلکه تحقق آن چیزی است که خداوند نازل کرده است.

در سوره شورا، همین معنا با صراحت بیشتری مطرح می‌شود. خداوند می‌فرماید: «فَلِذَٰلِکَ فَادْعُ ۖ وَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ ۖ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ». یعنی: «پس به همین [دین] دعوت کن، و آن‌گونه که مأمور شده‌ای پایداری کن، و از هواهای آنان پیروی مکن».

در ادامه می‌فرماید: «وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن کِتَابٍ وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُم». یعنی: «بگو که من به آنچه خداوند از کتاب نازل کرده ایمان دارم و مأمور شده‌ام که در میان شما عدالت برقرار کنم».

این عبارات نشان می‌دهند که اسلام، تنها یک دین فردی، عبادی یا خانه‌نشین نیست؛ دینی نیست که صرفاً در حیطه رابطه شخص با خداوند محدود بماند.

اسلام آمده است تا روابط اجتماعی، ساختارهای سیاسی و نظام عدالت اجتماعی را اصلاح و متحول کند. هدف اصلی انبیا نیز چیزی جز اصلاح جامعه و حرکت دادن آن به‌سوی ساخت تمدن الهی نبوده است.

در اینجا، منطق کلی این منازعه میان حق و باطل، بر اساس قرآن کریم، به‌صورت خلاصه و منسجم تبیین شد.

 

* امروز، مصداق عینی طاغوت رئیس‌جمهور آمریکا است

 

حال به وضعیت موجود بازگردیم. پیش‌تر به بحث حکومت طاغوت پرداختیم. در این زمینه، خداوند متعال در یکی از آیات قرآن، طاغوت را به‌صورت کاملاً روشن معرفی می‌کند؛ و امروز مصداق عینی آن را به‌روشنی می‌توان در عملکرد رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا مشاهده کرد.

قرآن کریم می‌فرماید: «قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِیکُمْ إِلَّا مَا أَرَیٰ وَمَا أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ»؛ یعنی: «فرعون گفت: من چیزی جز آنچه خود می‌بینم به شما نشان نمی‌دهم، و شما را جز به راه صواب راهنمایی نمی‌کنم».

فرعون، مسیر مورد پسند خویش را به‌عنوان تنها راه نجات معرفی می‌کرد و هرگونه مسیر دیگر را نادیده می‌گرفت.

امروز، عین همین سخن را – نه مشابه، بلکه دقیقاً با همین مضمون – برخی از سران نظام سلطه تکرار می‌کنند.

برای نمونه، رئیس‌جمهور وقت آمریکا در اظهارات خود می‌گفت: «می‌خواهم صلح برقرار کنم، امنیت را برای مردم فلسطین تأمین کنم»، و سپس درخواست می‌کند ایران برنامه غنی‌سازی را متوقف کند.

این همان منطق فرعونی است که در قرآن کریم تصویر شده است. فرعونی که می‌گوید: «مَا أُرِیکُمْ إِلَّا مَا أَرَیٰ». این جمله نمایانگر نفس سرکش و خودمحورانه‌ای است که در برابر فرمان الهی می‌ایستد و تنها نظر خویش را بر حق می‌داند.

همین رویکرد را در ماجرای ایمان‌آوردن ساحران فرعون نیز می‌توان دید.

آن‌گاه که ساحران ایمان آوردند، فرعون خطاب به آنان گفت: «أَآمَنتُم لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ؟؛ آیا بدون اجازه من ایمان آوردید؟».

این بیان، کاملاً روشنگر تقابل نظام طاغوتی با نظام الهی است. نظام طاغوتی حتی ایمان‌آوردن بندگان را نیز منوط به اجازه خود می‌داند.

 

* نظام سلطه یا طاغوت: سلطه‌گران و سلطه‌پذیران

 

اکنون با نظام سلطه جهانی مواجه هستیم؛ نظامی که بر پایه رابطه سلطه‌گر و سلطه‌پذیر بنیان‌گذاری شده است. در این نظام، کشورهای جهان به دو دسته تقسیم می‌شوند:

کشورهایی که سلطه‌گری می‌کنند

و کشورهایی که باید سلطه‌پذیر باشند.

سلطه‌گران با بهره‌گیری از قدرت نظامی، فناوری، ثروت مادی و نفوذ سیاسی، سرنوشت ملت‌های دیگر را در دست می‌گیرند.

در تاریخ معاصر، به‌ویژه در چند قرن اخیر، نمودهای آشکار این سلطه را می‌توان مشاهده کرد.

 

ویژگی‌های نظام سلطه:

 

«استعمار» در طول تاریخ، اشکال گوناگونی به خود گرفته است. از «استعمار کهنه» گرفته تا «استعمار نو» و سپس «استعمار فرانو»، همه تلاش کرده‌اند تا رویکردها و اراده خود را بر ملت‌های دیگر تحمیل کنند.

یکی از بارزترین ویژگی‌های این نظام سلطه‌گر، القای نوعی نظام‌سازی مبتنی بر بردگی نوین است.

ملت‌ها نباید مستقل باشند، بلکه باید در مسیر تحقق اهداف سلطه‌گران حرکت کنند.

نگاه کنید به اقدامات آمریکا در دو یا سه قرن اخیر؛ حمله به کشورهای مختلف و تحمیل سیاست‌هایی که در نهایت آنان را وادار به کار کردن در مسیر قدرت سلطه‌گر می‌کند.

به آنان وعده آزادی و رفاه داده می‌شود، اما این آزادی مشروط است به خدمت در مسیر قدرت‌های سلطه‌گر. اگر بخواهند ایستادگی کنند، با تهدید، ارعاب و تحریم مواجه می‌شوند.

از دیگر ویژگی‌های نظام سلطه، «حمایت آشکار از دولت‌های ظالم و سرکوب‌گر» است؛ نه به‌خاطر اصول انسانی، بلکه صرفاً به دلیل منافع سیاسی و اقتصادی.

این نظام بر بنگاه‌های بزرگ اقتصادی بین‌المللی تکیه دارد و تمامی ابزارهای خود را برای حفظ سلطه به کار می‌گیرد.

 

* ابزارهای سلطه‌گری این نظام طاغوت و سلطه چیست؟

 

یکی از مهم‌ترین ابزارهای آن، «دخالت‌های نظامی، امنیتی و اطلاعاتی در امور داخلی کشورهاست.»

ابزار دیگر، «نفوذ در حوزه فرهنگ» است؛ علمی که باید در خدمت آزاداندیشی و پیشرفت بشر باشد، در این ساختار به ابزاری برای سلطه تبدیل می‌شود.

در اینجا به یکی از چالش‌های جدی در حوزه علم اشاره می‌شود. برخی مطرح می‌کنند که نخبگان علمی باید به جهان خدمت کنند؛ اما پرسش این است:

آیا علمی که در آن نظام تولید می‌شود، در اختیار همه قرار می‌گیرد؟ علم در این نظام آزاد نیست. علم جهانی امروز، در اختیار قدرت‌هایی است که سلطه علمی و فرهنگی را در دست دارند.

 

* معنای جهانی شدن

 

در ادبیات جهانی‌سازی، سخن از گسترش علم و فرهنگ مشترک جهانی می‌شود، اما آنچه در عمل اتفاق می‌افتد، تحمیل فرهنگ و اقتصاد سلطه‌گر است.

جهانی‌شدن، در عمل به‌معنای جهانی‌کردن فرهنگ آن‌هاست، نه فرهنگ‌های متنوع ملت‌ها. جهانی‌شدن به این معناست که دولت‌های مستقل قدرت اداره کشور خود را از دست بدهند و تحت نفوذ و راهبرد سازمان‌های بین‌المللی – که خود تحت سلطه نظام سلطه هستند – عمل کنند.

شاهد مثال‌های فراوانی از این واقعیت وجود دارد: از کنوانسیون‌های بین‌المللی گرفته تا سازمان‌های توسعه، که عملاً به ابزاری برای اِعمال سلطه فرهنگی، اقتصادی و حتی سیاسی بدل شده‌اند.

به‌عنوان نمونه، کنوانسیون‌هایی چون «اف‌ای‌تی‌اف»، «ان‌پی‌تی» یا حتی فدراسیون‌های ورزشی جهانی، نقش موثری در این نظام سلطه ایفا می‌کنند. برای نمونه، در حالی‌که روسیه به‌دلیل جنگ مورد تحریم ورزشی قرار می‌گیرد، رژیم صهیونیستی که سال‌هاست به اشغال سرزمین فلسطین پرداخته، هیچ‌گاه با چنین محرومیتی مواجه نمی‌شود.

در این نظام، قوانین فرهنگی نیز از این قاعده مستثنا نیستند. فرهنگ سلطه‌گر، کشورها را وادار می‌کند تا قوانین خاصی را بپذیرند، و در صورت مخالفت با این فرهنگ، با محرومیت‌های سیاسی، اقتصادی یا فرهنگی مواجه می‌شوند.

این فرآیند، به‌شکل ساختاری، تمام ساحت‌های حیات ملت‌ها را تحت تأثیر قرار داده است.

ابزارهای دیگری چون «حقوق بشر» نیز در همین چارچوب عمل می‌کنند.

سازمان‌هایی که با نام حقوق بشر فعالیت می‌کنند، در بسیاری از موارد، ابزاری برای اعمال فشار سیاسی بر کشورهایی هستند که در مسیر استقلال و مقاومت گام برمی‌دارند.

در حقیقت، در این ساختار، ما با پدیده‌ای به‌نام «حقوق بشر» به‌مثابه یک ابزار سیاسی مواجهیم، نه یک اصل انسانی فراگیر.

 

 

* آیا همین نظام حقوقی غرب بر اساس آموزه‌های دینی آن‌ها ساخته شده است یا به‌قول شما که فرمودید اصلاً حقوقی وجود ندارد و فقط بر اساس نفسانیت و خواسته‌های خودشان حقوقی را طراحی کرده‌اند؟

 

نمی‌توان به‌صورت کلی گفت که دانشمندان غربی، مثلاً به‌طور مستقیم در خدمت شیطان هستند؛ نه، موضوع به این شکل ساده‌انگارانه نیست.

در فضای فکری آن‌ها، نوعی آزادی اندیشه هم وجود دارد؛ اما نکته مهم اینجاست که نظام سلطه جهانی، این جریان‌های فکری و حتی دستاوردهای علمی و فلسفی را در خدمت منافع خود به کار می‌گیرد.

به‌عبارت دقیق‌تر، مسیر این دستاوردها را هدایت می‌کند تا در راستای سلطه‌گری قرار بگیرند.

 

* در دنیای سلطه، حقوق بین الملل یعنی داشتن قدرت

 

برای مثال، «دموکراسی» را در نظر بگیرید. ممکن است در ظاهر، دموکراسی یک ایده آزادی‌خواهانه و نو به نظر برسد؛ ایده‌ای که در قرن هجدهم، اندیشمندانی آن را مطرح کردند تا کشورها بتوانند از زیر سلطه امپراتوری‌ها رهایی یابند.

اما در عمل چه رخ داد؟ در عمل، دموکراسی به بستری تبدیل شد که در آن، فئودال‌ها و اشراف‌زادگان – همان زمین‌داران و پادشاهان سابق – با هم به توافق رسیدند و نوعی پیوند جدید میان ثروت و قدرت شکل گرفت.

در این ساختار، دموکراسی به‌جای اینکه قدرت را در اختیار مردم بگذارد، به ابزاری تبدیل شد در دست احزابی که سرمایه‌داران و اشراف در رأس آن‌ها قرار دارند.

قدرت میان آنان دست‌به‌دست می‌شود؛ چنان‌که قرآن کریم نیز به این اشاره دارد که: «کَیْ لَا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنْکُمْ»؛ یعنی قدرت نباید تنها در میان ثروتمندان بچرخد.

در نظام سلطه و طاغوت کنونی، دقیقاً چنین اتفاقی می‌افتد: ثروت و قدرت در میان گروهی خاص می‌چرخد، و مردم، از ایفای نقش واقعی در ساختار سیاسی محروم می‌مانند.

در چنین دموکراسی‌ای، مردم دیگر بازیگر نیستند؛ بلکه تماشاگرانی هستند که از روی سکوها نظاره‌گر بازی‌اند.

گاه این تیم را تشویق می‌کنند، گاه تیم دیگر را، اما خودشان در زمین حضور ندارند. این ساختار دموکراسی، از حالت اصیل خود فاصله گرفته و به شکلی کاملاً منفعلانه درآمده است.

البته می‌توان گفت ایده اولیه دموکراسی – آنچه فیلسوفان سیاسی قرن‌های پیشین مطرح می‌کردند – به‌دنبال نوعی آزادی و رهایی بود.

اما آن ایده‌ها، در عمل، در خدمت انقلاب‌های سلطه‌گرانه قرار گرفتند. حتی اعلامیه حقوق بشر نیز، که در ابتدا با شعارهای عدالت‌طلبانه مطرح شد، از نگاه برخی اندیشمندان مانند شهید مطهری، سرآغاز تحولات و بحران‌هایی بود که به جنگ جهانی منتهی شد.

بر اساس نقل از شهید مطهری در کتاب «اسلام و مسئله ملیت»، اعلامیه حقوق بشر نخستین‌بار توسط فرانسه ارائه شد؛ اما آلمانی‌ها دریافتند که این حقوق بشر، در عمل فقط حقوقی است برای برخی از ملت‌ها، نه همه.

همین تبعیض، زمینه‌ساز طغیان شد. امروز هم، وقتی صحبت از حقوق بشر می‌شود، در واقع این حقوق تبدیل شده به ابزاری برای پیشبرد منافع سلطه‌گران. هرجا که حقوق بشر در راستای منافع آن‌ها باشد، به آن استناد می‌شود؛ و هرجا نباشد، به‌راحتی نادیده گرفته می‌شود.

حقوق بشر، تنها یکی از ابزارهای سلطه است. ما چیزی به‌نام «حقوق بین‌الملل» به‌معنای اصیل کلمه نداریم. آنچه واقعاً وجود دارد، «قدرت» است.

کشورها بر اساس میزان قدرت خود، نظام بین‌الملل را شکل می‌دهند. ساختار بین‌المللی شبیه یک فضای بی‌دولت و بی‌حاکمیت است؛ جایی که فرض بر این است که هیچ حکومت بالادستی وجود ندارد.

در چنین فضایی، آنکه قدرت بیشتری دارد، خواسته‌های خود را به دیگران تحمیل می‌کند.

نظام سلطه، دقیقاً بر همین مبنا عمل می‌کند. آنچه در این نظام به‌چشم می‌خورد، استکبار، خودبزرگ‌بینی و سلطه‌طلبی است. این صفات، از ویژگی‌های بارز ساختار سلطه جهانی امروز هستند.

 

* طاغوت یعنی: یک کلام، همینی که من می‌گویم

 

 

یکی دیگر از آموزه‌های نظام سلطه همان چیزی است که فرعون می‌گفت: «مَا أُرِیکُمْ إِلَّا مَا أَرَیٰ»؛ یعنی من تنها چیزی را که خودم می‌بینم و تشخیص می‌دهم برای شما به‌عنوان راه صحیح معرفی می‌کنم و شما باید همان را بپذیرید. او می‌گفت: «یک کلام، همینی که من می‌گویم». این شیوه، یکی از ابزارهای سلطه‌گری است، اما فرعون تنها با زور و قدرت فیزیکی کار نمی‌کرد.

یک ابزار مهم دیگر او که قرآن به‌روشنی به آن اشاره دارد، «تحقیر مردم» بود و مردم را از درون، تحقیر می‌کرد و خفیف نگه می‌داشت تا آن‌ها به‌صورت کاملاً مطیع و منفعل در مقابلش تسلیم شوند.

در آیه شریفه آمده است: «فَٱستَخَفَّ قَوۡمَهُۥ فَأَطَاعُوهُ»؛ یعنی فرعون قوم خود را سبک و خوار کرد، پس آن‌ها نیز از او اطاعت کردند.

این اطاعت، اطاعتی همراه با رغبت نبود، بلکه نتیجه‌ی فرایند خوارسازی مداوم و ساختاری بود. این، یکی از ویژگی‌های نظام سلطه است که همواره تلاش می‌کند ملت‌ها را از درون ضعیف، بی‌اعتماد به نفس، و وابسته نگاه دارد تا اطاعت از آن، به‌صورت امری طبیعی و بدون مقاومت، درونی شود.

 

گفتمان نظام اسلام برای مقابله با نظام سلطه چیست؟

 

در برابر نظام سلطه، گفتمان اسلام، بر «نفی مطلق سلطه‌گری و سلطه‌پذیری» تأکید دارد.

اسلام می‌گوید کسانی که سلطه‌پذیر هستند، به اندازه‌ی کسانی که سلطه‌گرند، در شکل‌گیری این چرخه‌ی باطل، مسئول‌اند.

این مسئله، دو بُعد دارد: از یک سو سلطه‌گر وجود دارد، اما از سوی دیگر کسانی هستند که سلطه را پذیرفته‌اند.

اگر این افراد سلطه را نمی‌پذیرفتند، اگر متوجه حق بودند، اگر قیام می‌کردند، اگر مقاومت می‌کردند، سلطه‌گر هم نمی‌توانست با این سهولت به سلطه‌گری ادامه دهد.

 

 

این وضعیت، دقیقاً توصیف وضعیت ملت‌های منطقه در عصر معاصر است؛ ملت‌هایی که سلطه‌پذیر شده‌اند. بسیاری از این ملت‌ها به‌روشنی می‌فهمند که حقیقت چیست، بسیاری از آن‌ها دوست دارند در جبهه‌ی حق باشند، حتی شاید میل به کمک به حق در آن‌ها وجود داشته باشد؛ اما مسئله آنجاست که توان لازم برای مقاومت را در خود نمی‌بینند، یا به تعبیری، یاد نگرفته‌اند که چگونه در برابر سلطه بایستند.

این یکی از مشکلات اساسی جهان اسلام امروز است؛ امتی با این وسعت سرزمین، با این گستره‌ی منابع انسانی و طبیعی، چرا باید در چنین وضعیت ضعف و انفعالی قرار گیرد؟

 

* گفتمان نظام اسلام برای مقابله با نظام سلطه

 

گفتمان نفی سلطه‌گری و سلطه‌پذیری، به‌عنوان یک اصل اساسی در روابط بین‌الملل اسلامی، دقیقاً مبتنی است بر آیه شریفه‌ی قرآن در سوره ممتحنه: «لَا تَظْلِمُونَ وَلَا تُظْلَمُونَ»؛ یعنی «نه ظلم می‌کنید و نه ظلم می‌پذیرید». این شعار راهبردی ما در عرصه‌ی بین‌المللی است.

یکی از مصادیق روشن این اصل، «قاعده نفی سبیل» است. این قاعده، یکی از ارکان فقه سیاسی اسلام است که به‌روشنی بیان می‌دارد هیچ‌گونه سلطه‌ی غیرمسلمانان بر مسلمانان پذیرفتنی نیست.

ما نه سلطه‌گری را مشروع می‌دانیم و نه سلطه‌پذیری را. هر دو از منظر اسلامی مردود و مذموم‌اند.

 

* وظایف امت اسلامی در برابر نظام سلطه جهانی

 

در این چارچوب، وظایف امت اسلامی در برابر نظام سلطه جهانی، کاملاً مشخص است. این وظایف شامل چند محور اساسی است:

۱. افشاگری در برابر ظلم و سلطه.

۲. تولید علم بومی و مستقل.

۳. تقویت ایمان و باور دینی در سطح فردی و جمعی.

۴. تقویت قدرت سیاسی.

۵. مبارزه دائمی با ساختارهای سلطه‌گر جهانی.

 

* چگونه می‌توان در دنیای سلطه کنونی، کشورها و دولت ها را بر اساس نظام سلطه و نظام الهی تطبیق کرد؟

 

در حال حاضر، اگر بخواهیم ساختار سلطه را به‌صورت مصداقی بشناسیم، باید ابتدا به وضعیت پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اشاره کنیم.

در آن دوران، جهان بر اساس یک نظم دو قطبی اداره می‌شد: از یک‌سو پیمان ناتو و بلوک غرب، و از سوی دیگر پیمان ورشو و بلوک شرق.

 

* مصادیق نظام سلطه و نظام مقابل آن در دنیای امروزی

 

با فروپاشی شوروی، پیمان ورشو عملاً از میان رفت و تنها ناتو و قدرت‌های غربی باقی ماندند. از همین‌جا، نظمی نوین در جهان شکل گرفت که بر پایه‌ی محوریت یک ابرقدرت جهانی یعنی ایالات متحده آمریکا طراحی شد.

البته این نظم، در عمل فضای آنارشیسم و بی‌ثباتی در روابط بین‌الملل به‌وجود آورد، اما به هر حال ساختار قدرت در جهان به‌گونه‌ای تنظیم شد که آمریکا در رأس هرم سلطه جهانی قرار گرفت.

امروز اگر بخواهیم یک تقسیم‌بندی مشخص ارائه کنیم، می‌توانیم یک جبهه‌بندی آشکار ببینیم:

در حلقه اول این نظام سلطه، ایالات متحده آمریکا قرار دارد. در حلقه دوم، کشورهای دارای حق وتو در شورای امنیت مانند انگلیس و فرانسه، و کشورهای صنعتی نظیر آلمان و در حلقه‌های بعدی، برخی کشورهای توسعه‌یافته غیرغربی مانند ژاپن حضور دارند که به‌رغم عدم وابستگی کامل، تلاش می‌کنند در هماهنگی با نظام سلطه جهانی حرکت کنند.

در سوی مقابل، جبهه مقاومت قرار دارد؛ جبهه‌ای که با محوریت جمهوری اسلامی ایران شکل گرفته است.

ملت‌هایی نظیر یمن، عراق، لبنان، فلسطین، و حتی برخی کشورهای آمریکای لاتین و آفریقا در گستره این جبهه قرار گرفته‌اند.

در واقع، بسیاری از ملت‌های جهان، نوعی بیداری نسبت به ساختار سلطه و ماهیت آن پیدا کرده‌اند.

این دو جبهه، از نظر آرمان، اهداف، آموزه‌ها، ساختار و محتوا، کاملاً با یکدیگر در تضاد و تعارض‌اند.

هر ضربه‌ای که به یکی از این دو وارد می‌شود، به تقویت دیگری منجر می‌شود. برای درک درست این وضعیت، باید فضای «تقابل» را درک کرد.

این، جنگ گفتمانی و تمدنی است. «گفتمان انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ایران»، به‌طور دقیق، گفتمانی در تقابل با نظام سلطه است.

اگر ما این تقابل را بشناسیم و بفهمیم، می‌توانیم جایگاه خود را در این منازعه تاریخی و تمدنی بهتر درک کنیم.

در همین جهان کنونی، کشورهایی را به‌ندرت می‌توان یافت که بتوانند حتی با اخم آمریکا، کشور خود را اداره کنند. بسیاری از کشورهای اسلامی، در چنین وضعیت وابستگی قرار دارند.

جمهوری اسلامی ایران اما، در حال آگاه‌سازی ملت‌ها و کشورهاست؛ با این پیام که «می‌شود ایستاد»، «می‌شود متکی به قدرت مردم بود»، و «می‌توان عدالت را مطالبه کرد».

این دعوت، دقیقاً بر اساس آموزه‌های اسلام است. آموزه‌هایی که مبتنی بر نفی سلطه‌گری و سلطه‌پذیری‌اند.

 

* جنگِ تقابل های دو نظام حق و باطل

 

اگر بخواهیم به لحاظ محتوایی و آموزه‌ای، دو جریان سلطه و مقاومت را تحلیل کنیم، باید گفت که بنیان نظام سلطه بر خودمحوری است؛ این‌که «حرف من باید اجرا شود»، این‌که «عدالت تا جایی خوب است که در راستای منافع من باشد». اما اگر خلاف منافع من باشد، هیچ ارزشی ندارد.

در مقابل، آموزه‌های اسلامی بر پایه «عدالت، حقیقت‌خواهی، حق‌مداری و نفی ظلم استوار» است. این آموزه‌ها بسیار مهم‌اند و باید به‌طور دقیق بر آن‌ها تمرکز و کار شود.

اکنون که به ماه محرم نزدیک می‌شویم، باید بدانیم یکی از اقدامات مهم در این عرصه، برجسته‌سازی تقابل‌های تاریخی است.

در روایات متعدد، به این تقابل اشاره شده است. روایت‌هایی داریم که شش گروه از پیشینیان، مشمول شدیدترین عذاب‌ها شدند و در مقابل، شش بحران از متأخران معرفی شده‌اند که همین مسیر را ادامه می‌دهند.

مثلاً در روایات آمده است: قابیل با هابیل جنگید، نمرود با ابراهیم، فرعون با موسی، ابوسفیان با پیامبر اسلام (ص)، معاویه با امیرالمؤمنین علی (ع)، یزید با امام حسین (ع)، و در نهایت، سفیانی با حضرت مهدی (عج) خواهد جنگید.

این روایت‌ها، یک خط تاریخی را ترسیم می‌کنند؛ خطی که از ابتدا تا انتهای تاریخ امتداد دارد. از جریان هابیلی تا جریان اموی، همه در تقابل با خط حق و حاکمیت الهی قرار گرفته‌اند. این جنگ، جنگی عادی یا زودگذر نیست؛ این تقابل از ابتدای خلقت تا هنگام ظهور ادامه دارد.

 

 

ما باید جایگاه خود را در این تقابل تاریخی مشخص کنیم. روایت‌ها به‌صراحت می‌گویند که جایگاه انسان نسبت به ولایت مشخص‌کننده‌ی موقعیت او در این تقابل است. اگر با جریان حق باشی، حق داری ولایت داشته باشی. اگر با جریان باطل باشی، حق ولایت نداری.

این نیز یکی از آموزه‌های بنیادین اسلامی است که در قالب تقابل میان نظام سلطه و نظام الهی در قرآن، تاریخ، و وضعیت کنونی به‌روشنی قابل مشاهده است.

 

* راهکارهای اساسی قرآن و آموزه‌های اسلامی در مقابله با نظام سلطه و استکبار چیست؟ آیا این راهکارها در نظام فقهی ما نیز به آن‌ها اشاره شده؟ برای مثال، یکی از مسائلی که همواره مطرح بوده و نسل‌ها به‌وضوح آن را درک کرده‌اند، مسئله وحدت است. چرا با وجود کشورهای متعدد اسلامی همچون مالزی، اندونزی، کشورهای حاشیه خلیج فارس و ترکیه، هنوز یک‌صدا در برابر استکبار جهانی و رژیم صهیونیستی عمل نمی‌کنیم؟ اگر وحدت واقعی میان این کشورها وجود داشت، آیا اسرائیل می‌توانست به این گستاخی و بی‌رحمی دست پیدا کند؟ به‌طور کلی، چه راهبردهایی وجود دارد؛ چه کوتاه‌مدت و چه بلندمدت؟

 

بله، این سؤال بسیار اساسی و کلیدی است. درواقع، می‌توان گفت که مهم‌ترین مؤلفه در عرصه مقاومت در برابر نظام سلطه، مسئله «ولایت» است. مفهومی که می‌توان از آن با عناوینی چون «تولّی و تبرّی» نیز یاد کرد.

ولایت تنها یک موضوع اعتقادی، قلبی و نظری نیست؛ بلکه وجه عملی و فقهی نیز دارد.

در واقع، ولایت به‌عنوان یک خلق فقهی و حکم شرعی، ناظر بر چگونگی شکل‌گیری روابط اجتماعی، پیوندهای جمعی و حتی جهت‌گیری‌های سیاسی و اقتصادی یک جامعه ایمانی است.

شهید مطهری (رحمة‌الله‌علیه) در کتاب «ولاءها و ولایت‌ها» توضیح می‌دهند که ما در قرآن با دو نوع ولایت مواجه هستیم:

ولایت‌های مثبت

و ولایت‌های منفی.

به‌عبارت دیگر، یک‌سری پیوندها و ارتباطات باید میان مؤمنان شکل بگیرد و مستحکم شود، و یک‌سری دیگر از پیوندها باید گسسته شود و کنار گذاشته شود.

 

* محوریت ولایت برای اجتماع جامعه دینی و اطاعت از خدا

 

ریشه این تمایز به «هویت جامعه ایمانی» بازمی‌گردد. درواقع، مقاومت اصیل و واقعی، زمانی شکل می‌گیرد که این هویت جمعی مبتنی بر «اطاعت از خداوند متعال» برقرار شود.

مادامی‌که چنین اجتماع هویتی شکل نگیرد، مقاومت نیز از شکل‌گیری حقیقی باز می‌ماند. مقاومت‌های پراکنده و فردی که هر کسی در گوشه‌ای از جهان اسلامی فریادی برآورد، به نتیجه مطلوب نخواهد رسید.

جامعه‌ای مقاوم نیاز به یک «مرکز» دارد، یک محور. این محور لزوماً به‌صورت هرمی و سلسله‌مراتبی نیست، بلکه می‌تواند شبکه‌ای باشد از حلقه‌های قدرتِ هم‌راستا که همگی در درون یک هویت مشترک و هدف واحد شکل گرفته‌اند.

در اینجا، «وحدت کلمه» به‌عنوان مرحله دوم مطرح می‌شود؛ زیرا مرحله نخست، تشکیل همان اجتماع هویتی است که بر پایه «ولایت» شکل گرفته است.

 

* معنای ولایت

 

ولایت به‌معنای پیوند بین مؤمنان و شکل‌گیری یک هویت همبسته است. این مفهوم را می‌توان در زبان فقه سیاسی با اصطلاحاتی چون «ولایت طولی» و «ولایت عرضی» بیان کرد.

در این چارچوب، «ولایت مؤمنان نسبت به یکدیگر»، «ولایت رهبر عادل» و «ولایت امت نسبت به امام» معنا پیدا می‌کند.

به‌تعبیر برخی متفکران سیاسی، امروزه در نظریه‌های روابط بین‌الملل، مفاهیمی چون «تأمین امنیت هویتی» یا «اجتماع‌های هویتی» بسیار جدی مطرح شده است؛ یعنی جوامعی که بر پایه فرهنگ و هویت مشترک شکل می‌گیرند و در حوزه امنیت و سیاست نیز انسجام خود را حفظ می‌کنند.

قرآن کریم نیز بر این اصل بسیار تأکید دارد. برای مثال، آیات متعددی از مسلمانان می‌خواهد که با یهود و نصارا به‌عنوان «اولیاء» پیوند برقرار نکنند:«لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاءَ»

به‌وضوح می‌فرماید: دشمن من و دشمن خودتان را ولیّ خود مگیرید.

اصطلاح «ولیّ» از ریشه «وَلْی» به‌معنای «پشت سر هم آمدن» و پیوند خوردن است. بنابراین، ولایت نه‌فقط مفهومی قلبی، بلکه وجودی، عینی و اجرایی است.

در نقطه مقابل، قرآن مؤمنان را دعوت می‌کند به این‌که پیوند و اتصال اجتماعی خود را با سایر مؤمنان شکل دهند.

این اتصال نیز صرفاً ارتباط قلبی نیست؛ بلکه تجلیات اجتماعی و عملی دارد. به‌طور مثال، اگر فردی در یک جامعه اسلامی در حوزه‌هایی چون اقتصاد، علم، نظامی‌گری یا جمعیت و خانواده فعالیت می‌کند، باید بررسی شود که خروجی و ثمره تلاش او در خدمت چه هدفی قرار می‌گیرد؟ جامعه حق یا جامعه باطل؟

یکی از مصادیق عملی این مسئله، به اقتصاد و تجارت مربوط می‌شود. ممکن است انسان ظاهراً در حال خدمت به جامعه باشد، اما در عمل این خدمات در راستای تقویت ساختارهای سلطه جهانی باشد.

برعکس، ممکن است افراد دچار ضعف‌های اخلاقی باشند، اما در مسیری قرار گرفته باشند که هدف نهایی آن، حمایت از ولایت الهی و ساختار اجتماعی مبتنی بر عدالت است.

اینجاست که این حدیث قدسی ارزشمند معنا پیدا می‌کند: «لَأُعَذِّبَنَّ کُلَّ رَعِیَّةٍ فِی الْإِسْلَامِ دَانَتْ بِوِلَایَةِ کُلِّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیْسَ مِنَ اللَّهِ، وَإِنْ کَانَتِ الرَّعِیَّةُ فِی أَعْمَالِهَا بَرَّةً تَقِیَّةً؛ وَلَأَعْفُوَنَّ عَنْ کُلِّ رَعِیَّةٍ فِی الْإِسْلَامِ دَانَتْ بِوِلَایَةِ کُلِّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ، وَإِنْ کَانَتِ الرَّعِیَّةُ فِی أَنْفُسِهَا ظَالِمَةً مُسِیئَةً.»

یعنی اگر جامعه‌ای ولایت امام جائر و غیر الهی را بپذیرد و اگر در آن افراد نیکوکار و با تقوا هم وجود داشته باشند، مستحق عذاب خواهد بود؛ اما اگر جامعه‌ای ولایت امام عادل الهی را بپذیرد و افراد آن ظالم و خطاکار باشند، مورد عفو قرار می‌گیرند.

امروز، در شرایط جنگ حق و باطل، درک این مسئله اهمیت فراوانی دارد. چه‌بسا کسانی که ظاهری مذهبی دارند، در نماز و عبادات کوشا هستند، اما در برابر نظام سلطه جهانی سر تعظیم فرود می‌آورند.

و در مقابل، کسانی که شاید در زندگی فردی‌شان کاستی‌هایی داشته باشند، اما ولایت امام عادل را پذیرفته‌اند و در مسیر حق گام برمی‌دارند.

 

* نظام مقاومت اسلامی، مردمی، هویتی و ولایت‌محور است

 

در جهان اهل سنت نیز اصل ولایت و امامت پذیرفته شده است. آن‌ها نیز می‌گویند که امام باید عادل و مجتهد باشد. بنابراین، مسئله وحدت امت اسلامی، با محوریت ولایت، یک مسئله فرافرقه‌ای است.

در جمهوری اسلامی ایران، تجربه مقاومت واقعی از آن زمان آغاز شد که این محور یعنی «ولایت» به‌صورت حقیقی شکل گرفت.

پیش‌تر نیز در تاریخ، مقاومت‌هایی وجود داشته است، اما یا محور مشخص و الهی نداشته‌اند یا در میانه راه دچار سستی و فروپاشی شده‌اند. اما در اینجا، به‌واسطه رهبری صحیح، مردمی آگاه، و امتدادی از عنصر ولایت، مقاومتی منسجم و پیوسته شکل گرفت.

امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: «أَلَا وَلَا یَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَالصَّبْرِ.»

یعنی تنها کسانی می‌توانند پرچم مقاومت را به دوش بکشند که هم «بصیرت» داشته باشند و هم «صبر».

در بسیاری از مواقع، شناخت حق و باطل چندان دشوار نیست؛ بلکه آنچه دشوار است، ایستادگی و صبر در مسیر حق است. گاه انسان می‌گوید: «می‌دانم حق چیست»، اما خسته است، توان ایستادگی ندارد یا از دشمنان می‌هراسد.

خداوند در سوره آل‌عمران، آیه ۲۰۰ می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا.»

سه واژه کلیدی در این آیه به‌کار رفته است:

«اصبروا» (صبر فردی)

«صابروا» (صبر جمعی و مشارکتی)

و «رابطوا» (مرزداری و مراقبت اجتماعی).

علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می‌نویسند که «صابروا» یعنی صبرهایتان را بر یکدیگر تکیه دهید؛ یعنی نوعی صبر شبکه‌ای، مشارکتی و هم‌افزا.

در نتیجه چنین صبری، قدرتی تولید می‌شود که از طریق صبر فردی به‌تنهایی حاصل نمی‌گردد.

«رابطوا» نیز یعنی مرزداری؛ نه فقط در مرزهای جغرافیایی، بلکه در مرزهای اعتقادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی.

مراقب نفوذ دشمن باشید. هرجا احساس کردید رخنه‌ای هست، آن را پر کنید.

در مجموع، نظام مقاومت اسلامی، مردمی، هویتی و ولایت‌محور است. اگر این اصول را رعایت کنیم—ولایت، بصیرت، صبر، وحدت و مراقبت اجتماعی—حتی اگر در درون‌مان ضعف‌هایی هم داشته باشیم، باز مورد عنایت و نصرت الهی قرار خواهیم گرفت.

 

* از نظر اسلام، حدود ما در جنگ با اسرائیل و کفار چیست؟ منظورم از حدود، کیفیت و چارچوب‌های قتال است؛ یعنی چگونه می‌توانیم بجنگیم؟ چه معیارهایی در شیوه‌ی جنگ داریم؟ و در نهایت، چه شرایطی باعث می‌شود که ما جنگ را متوقف کنیم یا دست از آن برداریم؟

 

اینکه پس از فتح سرزمین دشمن، چه نوع تعامل و رفتاری داشته باشیم، به شرایط و اقتضائات بستگی دارد. یک قاعده کلی در قرآن هست که می‌فرماید: «قاتلوهم حتی لا تکون فتنه»؛ یعنی بجنگید تا فتنه‌ای باقی نماند.

در جنگ جمل، وقتی سپاه امیرالمؤمنین(ع) پیروز شد، برخی افراد در لشکر گفتند: حالا باید فراری‌ها را تعقیب و اسیر کنیم و غنیمت بگیریم. اما حضرت فرمودند: نه کسی را تعقیب کنید و نه غنیمت بگیرید. این‌ها مسلمان‌اند. حضرت فرمان عفو عمومی داد، هرچند برخی افراد در لشکر با این فرمان موافق نبودند. اما همین تصمیم بود که باعث استقرار پایه‌های حکومت حضرت شد.

در جنگ نهروان، ماجرا متفاوت بود. حضرت قبل از شروع جنگ پرچمی برافراشت و اعلام کرد که هرکس از لشکر خوارج جدا شود، امان دارد. گفته می‌شود حدود ده تا پانزده هزار نفر از خوارج جدا شدند. اما کسانی که ماندند، و تهدیدی جدی برای جامعه اسلامی بودند، مورد قتال قرار گرفتند.

این‌ها نشان می‌دهد که نمی‌توان نسخه ثابتی برای همه شرایط پیچید. گاهی شرایط ایجاب می‌کند که دشمن عفو شود، گاهی هم دشمن باید به‌طور قاطع دفع شود. پیامبر اکرم(ص) در برخی جنگ‌ها، قبیله‌هایی را به‌طور کامل از منطقه تبعید کرد، بدون اینکه خون‌ریزی گسترده‌ای در کار باشد. هدف، قطع ریشه فتنه بود، نه صرفاً انتقام‌گیری.

پس آیا همه این تصمیمات تابع مصالح و مفاسد هستند؟ بله، اما در چارچوب قواعد فقهی. قاعده‌ی اصلی، حفظ قدرت و تداوم حیات امت اسلامی است. اما در جزئیات باید بر اساس عدالت، قسط، و انصاف رفتار شود. ظلم حتی در جنگ هم جایز نیست. این‌که مصادیق آن در کجا و چگونه پیاده می‌شود، به متغیرهای مختلفی بستگی دارد که باید دقیق فهم و تحلیل شوند.

 

 

در مسئله‌ی جهاد، ما یک اصل داریم که می‌گوید باید بجنگیم، اما این اصل خود تابع متغیرها و شرایط میدان و اندیشه است. برخی از این متغیرها، مفاهیم اعتقادی و ارزشی‌اند، و برخی دیگر وابسته به موقعیت میدان، توان نظامی، و شرایط اجتماعی.

گاهی ممکن است امید به پیروزی در میدان نباشد، ولی جنگ اجتناب‌ناپذیر باشد؛ مانند جهاد امام حسین(ع). گاهی هم شرایط ایجاب می‌کند که به هیچ عنوان قیام صورت نگیرد؛ همان‌طور که امام صادق(ع) فرمود: هرکس در این زمان شمشیر بکشد، طاغوت است.

این دو رویکرد متضاد نیستند، بلکه هرکدام مطابق شرایط زمانی و اقتضائات خاص خودند. پس ما یک فقه جهاد ثابت داریم، اما تشخیص مصداق و اجرای آن تابع فهم درست از موضوع، زمانه، و اوضاع میدان است.

 

* در حین جنگ، آیا مذاکره اصلاً معنایی دارد؟ آیا می‌توان گفت که مذاکره در حین جنگ به‌کلی منتفی است؟ یا اینکه مذاکره هم، مثل بسیاری از مسائل دیگر، تابع مصالح و مفاسد است و تشخیص آن به عهده ولی فقیه گذاشته شده؟ آیا شواهد تاریخی هم برای هر دو حالت داریم؟

 

در این زمینه، ما باید به فقه جهاد و فقه روابط بین‌الملل توجه داشته باشیم.

یکی از اتفاقات مهم پس از پیروزی انقلاب اسلامی این بود که فقه ما وارد حوزه‌های نو و متنوعی شد؛ از جمله «دیپلماسی، مناسبات بین‌المللی، و مسائل کلان حکومتی».

این ورود موجب شد تلاش‌هایی برای استخراج قواعد فقهی ناظر به این حوزه‌ها صورت بگیرد؛ قواعدی که زمینه‌ساز طراحی «نظام‌های اجتماعی» است؛ مفهومی که رهبر معظم انقلاب نیز بارها بر آن تأکید کرده‌اند.

دیپلماسی، جهاد، روابط بین‌الملل، همه این‌ها ابواب فقهی خاص خود را دارند، و هم‌زمان، در دنیای واقعی با ابزارها، تکنولوژی‌ها و موقعیت‌های متغیر میدان عمل گره خورده‌اند.

طراحی این نظام‌های فکری-عملی نیازمند شناخت دقیق از فقه و نیز واقعیت‌های میدانی است. مراکز علمی متعددی نیز در این زمینه‌ها فعالیت می‌کنند و تولید دانش فقهی صورت گرفته است و باید ادامه پیدا کند.

اما درباره تشخیص مصداق در فقه، نکته مهمی وجود دارد:

در مسائل فردی، معمولاً مکلف خودش یا با مراجعه به کارشناس، تشخیص می‌دهد. مثلاً اینکه آیا این آب مانع وضو است یا نه؟ یا روزه برای من ضرر دارد یا ندارد؟

اما در موضوعات عمومی و کلان، مثل جنگ و صلح و مذاکره، تشخیص مصداق با «ولی‌فقیه» است؛ البته این تشخیص باید با بهره‌گیری از مشورت، تحلیل کارشناسی، توجه به ظرفیت‌های اجتماعی، و سنجش متغیرها و عوامل گوناگون صورت بگیرد.

ولی فقیه موظف است در این حوزه‌ها با متخصصان مشورت کند و از دیدگاه‌های کارشناسی استفاده نماید. این وظیفه نه‌تنها توصیه‌شده، بلکه از جمله واجبات مدیریتی و حاکمیتی است.

دقیقاً در همین زمینه، رهبر معظم انقلاب همواره بر سه اصل «عزت، حکمت، و مصلحت» در سیاست خارجی و مذاکره تأکید داشته‌اند؛ اصلی که از دهه هفتاد مطرح شده و همچنان معیار اساسی است.

به‌عنوان مثال، مذاکره با کشورهایی که جمهوری اسلامی آن‌ها را به رسمیت می‌شناسد، ممکن است در شرایطی بر اساس این سه اصل توجیه‌پذیر باشد. اما درباره رژیم صهیونیستی، که جمهوری اسلامی آن را به رسمیت نمی‌شناسد، شرایط کاملاً متفاوت است و مذاکره معنا ندارد.

در طول جنگ ایران و عراق هم نمونه‌هایی از مذاکره را داشتیم. از همان دوره بعد از فتح خرمشهر، مذاکراتی در سطوح مختلف شکل گرفت. اما چون طرف مقابل زیاده‌خواهی می‌کرد و حاضر به پذیرش مسئولیت‌ها و اشتباهاتش نبود، توافق نهایی حاصل نشد.

بنابراین، مذاکره در حین جنگ نه نفی‌شده است و نه همواره توصیه شده؛ بلکه بسته به شرایط، مصلحت‌ها و تشخیص ولی فقیه، می‌تواند معنا و جایگاه پیدا کند.

 

گفت‌وگو و تنظیم: حسین پاشایی

منبع:
امتیاز دهید :
به اشتراک بگذارید :

برچسب ها :

نظر دهید

گزارش