سرشت انسان، انسان را برمیانگیزاند تا از میان خَلقانِ شایسته، اسوه و نمونهای را برگزیند و راههای پر پیچ و خم زندگی را در گامگذاردن جای گام او و همنفس شدن و پرتوگیری از شعاع وجود او درنوردد.
راههای زندگی، ناهموار است؛ پر از سنگلاخ و بَسدُرشتناک و دیو و دَد در کمین.
هیچ رهرو و قافلهای را بدون راهبلد و قافلهسالار هوشیار، راهشناس و آشنا با بیغولهها و کمینگاهها، یارای آن نیست که دل این دیولاخها را بشکافد و بر دیو و دد چیره آید و به یال سپیده دست یابد.
بسیار رهروان راههای زندگی که از بیاُسوِگی، از بیراهبلدی، از بی قافلهسالاری و رائدان هوشیار، در شب فرومانده، بی آنکه بردمیدن سپیده را ببینند و روز را به تماشا بایستند در آغوش تاریک مرگ فرو رفتهاند.
انسانهایی، در همیشهٔ تاریخ، بر اثر آسیبدیدگیهای سرشتاری، در وادی کورباطنی، گرفتار آمده، اسوهها، نمونهها، راهبلدان و رهروان باتجربت و کارآزموده را ندیده و نشناخته یا دیده و شناخته امّا بیخردانه از آنان روی برتابیده و بیراهه رفته و یا زمام زندگی خود را به راهنابلدان، کژاندیشانِ کژراههپوی سپرده و در تیه مرگ، گرفتار آمدهاند.
هشیارمردمانی که با هوشیاری و خردورزی، تاریخ زندگی انسانها را در بوتهٔ بررسی نهادهاند، بهروشنی دریافتهاند که پاسِ سرشت و دور نگه داشتن جامِ بلورین آن از سنگها، غبارها، گزندها و وادیهای آسیبزا و سرشتسوز، پاسِ شکوهها، زیباییها، اوجها و والاییهاست.
انسانهایی میتوانند پاس زیباییها، شکوهها و والاییها و سروریها را در هنگامههای گوناگون، با میانداریهای پیاپیوسته و خردمندانه و عالمانه و پیروی از اسوههای ناباندیش بدارند که از سرشتاری سالم، گزندنادیده، غبارناگرفته، پاک، زلال و روشن، برخوردار باشند.
باروی انسان، حصار استواری که انسان را از گزندها و آسیبها در امان میدارد و رذیلتها و پستیها را از ساحت او دور میسازد و در برابر هر یورش و شبیخونی، جانپناه اوست و نمیگذارد تیرهای زهرآگین شیطانها و شیطانصفتان، به سینه و قلب او بنشینند و او را از سریر عزت بهزیر آورند و برای بهدست آوردن نوالهای و به کام ریختن جرعهای بویناک از زندگی، به دریوزگی در افتد، انسانیت اوست.
تمامِ تلاشِ نابکاران، تبهپیشگان و دشمنان کینهتوز انسان، از هم فروپاشاندن باروی انسانیت انسان است.
اینان انسانِ انسانیت از کف داده را میخواهند؛ فرومایه، در تاریکی مانده، در بند آخور و جاه، بیدرد، بیاحساس در برابر زخمهایی که بر خود و بر پیکر جامعه و مردمان وارد میآید که پایههای قدرت و حکمرانی آنان بر این شالوده استوار است.
تا انسان از اورنگ عزت و سَروری فرود نیاید و به فرومایگی تن در ندهد، باروی انسانیت او آسیب نبیند، رو به ویرانی ننهد و حکمرانی تبهپیشگان پا نمیگیرد، دامن نمیگسترد.
اما آفریدگار انسان، که انسان را از سرشت خود سرشته است، برای اینکه بارو و حصار نگهدارنده و جانپناه انسان، همانا انسانیت او، از هر گسست و گسلی در امان بماند و در برابر طوفانها و رویدادهای سهمگین و بنیاد برافکن همهگاه سر به آسمان ساید، راه روشن و سرشتاری را فراروی او گشوده است که با گامگذاردن در آن راه، انسانیت او، بی هیچ گزندی پایدار خواهد ماند و مهبط آموزههای حیاتی وحی.
آموزههای وحیانی و در پرتو آنها حکمرانی وحیانی، در جویبار سرشت سالم و پاک انسان، جاری و ساری میشود.
آموزههای وحیانی و حکمرانی وحیانی در سرزمین سرشتهای ناسالم و ناپاک زمینه رشد، شکوفایی، بالندگی و شاخ و برگ گستری نمییابند؛ که کتاب، آیهآیهٔ آن هدایتگر، فروزاننده و انگیزاننده تقواپیشگان است؛ آنانکه چراغ هدایت فطری و سرشتاریشان روشن است و آنبهآن، پرتو میافشاند.
ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین
تا چراغ هدایت فطری و سرشتاری در نهاد انسان روشن نباشد، هدایتِ کتاب و روشنگری رسولان الهی در او کارگر نمیافتد.
دین و آیین وحیانی، نقشآفرینی رسولان الهی و اولیاء، اسوه بودن آنان در فراز و نشیبهای زندگی، در گشایشها و تنگناها، آنگاه بهروشنی جلوهگر میشوند و دگرگونآفرین و انسانها و جامعه را از حالی به حالی دگر میسازند که بر سرشتار سالم و پاک پرتو افکنند.
آتشگیرهٔ دین، سرشتهای سرد و خاموش را نمیگیراند و نمیافروزد.
أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ
دیدی آن را که دین را دروغ میپندارد
با شگفتی میگوید: انسان، انسان باشد و دین را دروغ بیانگارد؟!
سپس ویژگیهایی را یادآور میشود که این شخص چون این ویژگیها را دارد از مدار انسانیت خارج شده است ودین را دروغ میپندارد.
فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ
همان کسی که یتیم را به شدت از خود میراند.
شرط انسانیت است که انسان به یتیم مهر ورزد. کسی که از این مهرورزی بیبهره باشد، سرشت ناسالم دارد و به باروی انسانیت او آسیب وارد شده است.
وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ
کسی که برای اطعام مسکین، حضّ و ترغیبی ندارد.
انسانی که انسانیت خود را از دست بدهد، پذیرشی برای آموزههای حیاتی وَحیانی ندارد، مسخ شده و از کوثر زلال حیات، روی برمیگرداند.
رویدادی که پس از صدر اسلام، رحلت رسول اعظم، محمد مصطفی (ص) و شهادت علی مرتضی و حسن بن علی، حوزه و سرزمینهای اسلامی را درنوردید.
چراغ فطرتها، کمکم، کمفروغ شدند. پیامهای حیاتی وحیانی، روحها را بر نمیانگیختند، کانون دلها را برنمیافروختند و شور و نشور نمیآفریدند.
فطرتها در غبار فتنهها، سیاستها و حکمرانیهای ناسازوار با پیامهای حیاتی قرآن و سنّت، فرو رفته و از مدار حیات، خارج گردیده بودند، نه احساسی داشتند و نه درکی و نه نوری از آنها بازتاب مییافت.
باروی انسانیت انسانها، سخت آسیب دیده بود، کسی آن را پاس نمیداشت و از این جایگاه به تفسیر، روشنگری و رویارویی با پدیدههای غیرانسانی و بهیمی، نمیپرداخت و بر نمیخواست.
پوستهای از دین مانده بود و شماری بدان سرگرم و دلخوش.
شرف، عزّت و بزرگی از میان برخاسته بود و دین و آیین محمّدی، قرآن و سنّت، در عرصه و ساحتی که انسان از جایگاه انسانی خود فرود آمده بود و حقیرانه، به نوالهای دلخوش، آوردگاهی برای میانداری، پرتوافشانی، فرودآوری انسانها به آبشخور ناب وحیانی، نداشتند.
در گاهِ خاموشی چراغ فطرتها و بهیمی زندگی کردنِ بسیاری از انسانها، و خاموش شدن مشعلهای پرتوافشان و برانگیزانندهٔ حماسی، فراخیزی و قد افرازی در برابر ستمبارگی ستمبارگان، گسترش فقر و فاقه، بینواییها و درماندگیها، بیرحمیها و بیمردمیها، برپاداری پایههای جاهلیتِ اولی، نیرویی باید که حیاتی دوباره بر کالبد بیجان انسان و جامعه بردمد و بر این مرگ نکبتآلود پایان دهد.
امویان ناباورمند به اسلام، اما ناگزیر تسلیمشده، میاندار بودند، آموزههای دینی را واژگونه میکردند، روح حیات و حماسه را از آنها میگرفتند و مردمانی به دور از حیات، حماسه و فرزانگی در دامن آن میپروریدند و به مرداب جاهلیت فرو میبردند.
مکتب این آزادشدگان، به ظاهر دین بود و در باطن جاهلیت.
در برابر این جهلگستریها، برپاداری آیین جاهلیت و از بین بردن نشانههای دین، از دم تیغ گذراندن راستان و رستگاران، اصحاب رسول خدا ص، نگهبانان اورنگ شرف و عزت، شخصیتی حماسی از خاندان نبوت، میبایست قد افرازد، غبار از فطرتها و سرشتها برگیرد و آبشار حیات را به مزرعه دلها و سینهها جاری کند و پایههای انسانیت را برافرازد، دیدگان را بینا سازد و خردها را بیدار.
آن خورشیدی که بامدادان از مشرق جانها و جهانها برمیدمید و شبباورانِ شبگستر و لولیده در شب را سخت خشمگین و پریشانحال میکرد، حسین بن علی (ع) بود؛ امید در شب ماندگان و در گرداب فرورفتگان.
مردمان هویت از دست داده، بی اسوه و طلایهدار و رائد، در دیولاخهای زندگی، حیران و سرگردان، گرفتار آمده بودند که نوری در آسمان شهر دیدند، بسان همان نوری که گاه ظهور محمد (ص) دیده بودند؛ روشناییبخش، امیدآفرین، دگرگونکنندهٔ روح و روان و شادابیافزا.
بانگی را از مأذنههای شهر شنیدند بسان همان بانگی که از نای محمد (ص) در گوشها طنین افکند و بتهای ذهنی و ظاهری را فرو ریخت.
بله، حسین بود، جان محمد (ص)، از جانان سخن میگفت، از محمّد (ص) جان به جانان پیوسته، از قرآن، از سنت رسول الله، از امامت، از ثقلین، از امامت خود، که تنها و تنها اوست شایسته حکمرانی.
مردم به یکباره احساس کردند از خواب گران برخاستهاند و کمکم با این نداها و بانگها و شورآفرینیها و سخنان حماسی حسین بن علی (ع) ارزشها و آموزههای حیاتآفرین فراموششده را به یاد میآورند.
امویان، دستگاه یزید بن معاویه، وقتی موج بیداری را در میان مردم دیدند و نفرت از یزید و تبار بوسفیانی، بیش از پیش به گِلاندود کردن چهره حق، حقباوران و رائد و طلایهدار آنان، حسین بن علی (ع) پرداختند.
این برنامه و تلاش را با همه گستردگی و هزینههای بسیار و به صف کردن نوالهخوران دینفروش، ناکارآمد یافتند؛ بر آن شدند امام را از میان بردارند.
امام، مدینه را ناامن یافت. شبانه با نزدیکان و یاران به سوی مکه رخت کشید.
در مکه، برای حجگزاران و بزرگان و ناموران، که برای انجام مناسک حج گرد آمده بودند، به روشنگری پرداخت و خطرها را یکیک باز گفت و هشدار داد این قوم تبهاندیش و ناباورمند به وحی و قرآن و آورنده آن، محمد مصطفی، در کار توحیدزدایی و شرکگستری است.
اوج این حرکت در عرفات جلوهگر شد.
امام آگاهی یافت که شحنههای شب و خونآشامان اموی برآناند به جنایتی بزرگ دست یازند و خون او را در خانه خدا بریزند.
امام حج را نیمهتمام گذارد و با اهل خود و یاران، مکه را به قصد کوفه ترک گفت.
در مسیر مکه تا کوفه، منزل به منزل، به روشنگری پرداخت، نشانههای راه حق را نمایاند و نقشههای شوم امویان را آشکار ساخت.
امام گرچه به کوفه نرسید و سفیر امام، مسلم بن عقیل، در کوفه به شهادت رسید و خود و یاران در کربلا به محاصره درآمدند و روز عاشورا با بدنهای شرحهشرحه به بارگاه قدس الهی بار یافتند، اما دگرگونیهای ژرفی در جامعه اسلامی و مسلمانان پدید آمد و موجهای بلندی برخاست که تاکنون ادامه دارد.
نهضتهای بزرگ به خونخواهی از حسین بن علی پا گرفت.
و حکومت جاهلی اموی، رو به افول رفت، رویه ناسازوار با قرآن و سنتِ این گروه تبهکار، بر همگان روشن شد، اسلام ناب محمدی، حماسی، برابر با قرآن و سنت نبوی، عرضه شد و در سینه ها نقش بست.
روح شجاعت و شهامت، بر کالبدها دمیده شد و جنبشها و خیزشهای بزرگی از سوی دلیرمردان، با اسوه قرار دادن امام حسین (ع) در جایجای جهان اسلام، علیه ستم، سیاهی و تباهی، بدکرداری و تبهگینی حکمرانان پدید آمد.
در پرتو این حرکت بزرگ و مقدس و نام بلند حسین بن علی (ع) امت عاشورایی ایران اسلامی، به رهبری امام، پا گرفت، میاندار شد و دستان شوم استکبار را از این سرزمین کوتاه کرد و استبدادیان را به زبالهدان تاریخ فرو افکند.
جنگ تحمیلی استکبار جهانی علیه کیان این ملت و باور راستین و روشن مردمان، با شهامت، شجاعت، جانفشانی و ایثارگری عاشوراییان این بوم و بر، با سرانجامی نیک برای ملت ایران و امت اسلامی و فرجامی نکبتآلود برای استکبار جهانی و مزدور آنان به پایان رسید.
انقلاب اسلامی، حکمرانی دینی، نظام مقدس جمهوری اسلامی، برههبهبرهه، گامبهگام، با رهبری خردمندانه، هشیارانه، آیندهنگرانه، دقیقاندیشانهٔ حکیم فرزانه، امام خامنهای، با پرتوگیری از عاشورا و اسوهقراردادن سالار ومقتداری شهیدان، حسینبنعلی (ع) تنگناها، خانها و گذرگاههای هراسانگیز و دشوار را درنوردیده و سرفرازانه بر بلندای ایران اسلامی، رایت حق را برافراشته است.
جنگ تحمیلی دوازدهروزه، برگبرگ آن، عاشورایی بود و نام حسین (ع) جان محمد (ص) جگرگوشه علی و فاطمه (ع) بر تارک آن میدرخشید، امید را در دل پیروان حسین (ع) و آزادگان جهان زنده میکرد و یأس و مرگ و شومروزگاری را بر رژیم جعلی اسرائیل و پشتیبانان اروپایی و آمریکایی این جنایتکار، آن بهآن، آوار میساخت.
شهیدان بزرگوار، سرداران، دانشمندان، نخبگان و مردان، زنان و کودکان عزیزی که در آتش اخدودِ اخدودیانِ تبهگین این روزگار، بِسان مظلومان غزه سوختند، اصحاب حسیناند، یاران اویند، همانان که قهرمانانه، به ندای آن بزرگوار در روز عاشورا که فرمود:
هل من ناصر ینصرنی
لبیک گفتند.
خوشا به این جانهای شیفته که چه سبکبال به پرواز درآمدند و به ملکوت پیوستند.
درود خدا و رسول، بر این جانشیفتگان عاشق، که جانانه جان به کف گرفتند و به آستان رب ودود بار یافتند.