باسمه تعالی
سپیده دهم ذیحجّه که برمیدمد، بانگ اذان، از دل وادی مشعر که برمیخیزد، پس از گزاردن نماز صبح، همه به مشرق مینگرند، به بردمیدنگاه خورشید.
همینکه خورشید روز دهم بردمید و بر قله کوه، رخ نشان داد، حرکت و خیز بزرگ و سراسری شروع میشود، گویا زمین به حرکت درآمده است.
سراسر بیابان، از احرامپوشیدگان موج میزند، قیامتی برپا میشود، نمادی از نشور بزرگ، گروهگروه، با شور و شوق، بهسوی مِنیٰ در حرکتاند. به مِنی میرسند، سه روز تشریق، آغاز میشود.
حجگزاران، با ریگهایی که جمع کردهاند، بهسوی جمرات، برای رمی و سنگسار شیطان، گامها را استوار برمیدارند.
عید اضحی، اینسان، چهره میگشاید.
سنگسار شیطان، یادآور آن روز شگفت است که ابراهیم خلیل، در بوته امتحان گذارده میشود.
ابراهیم خلیل، سلام الله علیه، برای رسیدن به قربانگاه و ذبح فرزندش، در پیشگاه خداوند، از این وادی گذر کرده و شیطان، سه بار در این وادی، بر آن حضرت ظاهر شده است تا او را از انجام فرمان خدا، بازدارد.
ابراهیم، سرسختانه و خشماگین، با مشتی سنگ، شیطان را میراند. شیطان نعره میزند و دور میشود.
ابراهیم، آزمایشهای سخت و توانفرسایی را از سر گذرانده بود، اما تا آستان تسلیم محض، هنوز فاصله داشت. بایستی به این مقام بلند و سر به آسمان سوده بار مییافت.
این امتحان، از آنجا آغاز شد که در خواب دید، باید فرزند دلبندش، اسماعیل را، در پیشگاه الهی، گلو بشکافد.
پیرمرد سالخورده، باید وارث روح و جسم خود را، هموکه خداوند در کهنسالی به او هدیه داده بود، به قربانگاه ببرد و قربانی کند!
آزمایشی سختسنگین، جگرسوز و توانفرسا.
از زادگاه، هستی، خویشان و خانمان دل کندن و در بیابان غیردرخور کشت بهسر بردن، به دل آتش زبانهکش نمرودی رفتن، برای ابراهیم، بسآسان بود؛ اما گلوی فرزند بریدن؟
به فرزند، فرمانِ بیچون و چرای الهی را ابلاغ کرد:
فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى
تا چون با او دویدن توانست، گفت: ای پسرکم در خواب دیدهام که تو را سر بُرم. بنگر که چه میبینی.
اسماعیل، بیدرنگ پاسخ داد:
يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ
ای پدر! آن کن که تو را فرمایند. مرا، اگر خدای بخواهد، از شکیبایان یابی.
ابراهیم کارد و طناب برداشت و در میان پیچ و خم درهها برای اجرای فرمان الهی، به راه افتاد. اسماعیل هم گام به گام با پدر، در حرکت بود.
چقدر باید بر نفس خویش چیره باشد که در برابر توفان شدید و درهمکوبندهٔ مهرورزیهای پدری و فرزندی، دست و دلاش نلرزد. استوار به سوی قربانگاه گام بردارد و تسلیم فرمان آن یکتای بیانباز باشد.
از دیگرسوی، در این هنگامه، اسماعیل بایستی در چه اوجی از ایمان و تسلیم باشد که از گذرگاه سخت حب ذات و بقا، به سلامت بگذرد و بیواهمه و هیچ دلنگرانی، تسلیم تیغ پدر گردد و شکوه بندگی جانان را به نمایش بگذارد.
ابراهیم، بدون هیچ اندوه، دلنگرانی و پریشانحالی، سرخوشانه، با چهرهای گشاده، در آن وادی که همه چیز عبوس است و دُژمچهر، دست و پا و چشمان زیبای فرزند نازنیناش را بست، او را بر پیشانی افکند و تیغ تیز برگرفت و بر گلوی اسماعیل گذارد:
فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ
پس چون هر دو، رام فرمان شدند و او را بر پیشانی افکند
نَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ
آوازش در دادیم که ای ابراهیم
قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ
تو خواب را راست داشتهای. ما نیکوکاران را چنین پاداش میدهیم.
مقصود، همین تسلیم بیچون و چرا در برابر فرمان خدا بود.
خواب، برای ظهور حقیقت ناب بود، در عالیترین و مهیبترین صورت.
رؤیای ابراهیم، رؤیای صادقه بود که در بیداری آنگونه که باید «صدق» آن جلوهگر شد.
قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا
در این هنگام بود، یعنی پس از بیرون آمدن سرفرازانه ابراهیم و اسماعیل از بوتهٔ سخت و سوزان امتحان، گوسفند، فدای اسماعیل گردید.
اسماعیل چون در اراده حق، فانی شد و برای خیر کلی، قربانی گردید، کمال یافت و گوسفند، قربانی او شد. مادون، قربانی مافوق.
فداکاری و فداشدن، ناموس بقا و کمال است.
فداشدن و قربانیشدن در راه یکتای بیهمتا، آنگاه به حقیقت میپیوندد که در راه مبارزه با باطل باشد و اوهام شیطانی، که خلقان را از حرکت به سوی کمال، بازمیدارند و بتان، که راه را بر باریافتن انسان، به مقام انسانی، سدّ میکنند.
در مبارزه و رویارویی با بازدارندههای راه کمال، بازدارندههای دستیابی به حق و برافراشتن پایههای جامعه وحیانی-انسانی، چه پیروزی، و چه شهادت کمال است، کمال فردی و اجتماعی.
اگر همه آنان که با معارف حق و عرفان، آشنا شدهاند و از شعور و مسؤولیت اجتماعی و مشعرالحرام، برخوردار گردیدهاند، تمام همت، اراده و توان خود را بهکار گیرند و برای راندن و تاراندن شیطانها و از بین بردن بتها، دستبهدست هم دهند، هماهنگ و هماراده شوند، گرچه با پرتاب چند سنگریزه به سوی شیطانها، زورگویان، چپاولگران، مستکبران و خونآشامان، همه زوزهکنان واپس میگرایند و از دستدرازی و دستاندازی، دست برمیدارند و اسلامیان میتوانند در کمال عزت و سروری زندگی کنند.
به امید آن روز که این هماهنگی، همآوایی، همارادگی و همدلی، که در عرفات، مشعرالحرام، در رمی جمرات، در قربانگاه نفس، و در گردیدن به دور خانه خدا، که در گاه برگزاری سالانه حج، جلوهگر میشود، شکوه میآفریند، زیبایی بیمانندی را فراروی انسانها میگذارد، همهگاه بپاید، بردمد و شیطانها، با سنگریزهها و تحقیرها و پستانگاریهای غیورمردان وحیمدار، بهزیر آیند، رانده شوند و زوزهکنان، شهر و دیار اسلامیان را ترک گویند و آنگاه عید اضحی، با شکوه و زیبایی تمام، به حقیقت، بپیوندد.
مبارک بادا این روز و آن روز